ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

خدیا ارامتر ....

قسمتی از تنم لرزید قسمتی از دلم ایرانم بوشهرم لرزید خدایا ارامتر نیازی به زمین لرزه نیست ..... کاخ ارزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت هم وطن تسلیت ...... ...
23 فروردين 1392

چه روزهایی با تو دارم

بعضی از روزها هستند که آن قدر خوبند که دلت نمی خواهد ببینی تمام شدنشان را...آن قدر هیجانات دلنشین و دل چسب داری که دلت می خواهد ببلعی ثانیه به ثانیه اش را..این روزها که تو شیرین تر از هر روز و زمان دیگری هستی هر روز این حال و هوا در سرم می چرخد...ای کاش می شد بعضی روزها را خودم طولانی تر کنم که اگر می شد حتماً این روزها بودند شاملش... دستانم را به حالت گریه گذاشته ام روی صورتم و صدای گریه کردن هم حتی همراهش کرده ام...می آیی کنارم و با قیافه با مزه و به اصطلاح ناراحت که مشخص است آن خنده شیرینت پشتش می گویی: بوش بوش (= بوس بوس) صورتم را می آورم جلو دو تا بوس خوش مزه می گیرم اما راضی نمی شوم دوباره گریه می کنم و تو دوباره بوش بوش کنان ن...
22 فروردين 1392

عکسهایه مسافرت عید 92

سلام دوستان گلم عید امسال با سه تا از دوستان بابا جواد که دو تا شون نی نی هم سن ملیکا داشتن رفتیم شمال طرفایه رامسر خیلی خیلی خوش گذشت چون اونا هم بچه داشتن و همدیگر رو درک می کردیم بچه ها ام با هم بازی می کردن اینم عکسایه مسافرت: ملیکا و امیر علی که امیر علی متولد 18 فروردین 90 است که از ملیکا یک ماه و 10 روز بزرگتره ملیکا و کیان و امیر علی(کیان متولد 18 تیر است که 1 ماه و 18 روز کوچکتر از ملیکاست)   ...
17 فروردين 1392

این خانه بیشتر از قبل روشن است

می دانی دختر؟یک روزهایی هست که خوبم...خیلی خوب...آنقدر خوب که وقتی چشمانت را باز می کنی دلت بخواهد بی دلیل جیغ شادی بکشی و اولین نفری که دم دستت باشد را محکم بغل کنی و ببوسیش و او هم خودش را برایت لوس کند .روزهایی که همه چیزهای کوچک زندگی روزمره برایت قشنگ می شوند حتی وقتی که بچه یک سال و 10ماهه ات تو را به خاطر افتادن از روی صندلی مسخره کند و هی مرور کند خاطره وحشتناک و خنده دار آن روز را و خودش قهقهه بزند از شادی... این خانه این روزها بیشتر از قبل روشن است...به خودم که می آیم می بینم چقدر شادم ...از این که صدای اضافه این روزهای خانه ام تیک و تیک کلید پریزهایی است که تو به زور روشنشان می کنی...دستانت را کش می دهی، روی نوک پنجه پا می ای...
6 فروردين 1392
1